خروج سیدالشهدا علیه السلام از مدینه
پنهان ز خواهر می کنی چشم ترت را شاید نـدیـدی اشک های خـواهـرت را بـار سـفـر بـستـی مـدینه شعله ور شد در یـــاد دارم آن نــگــاه آخــــرت را ام الـبـنـیـن روی سـرت قـرآن گـرفته تـا پُـر کـنـد یـکـبـار جـای مـادرت را گریه طبـیـعی بود هـنگـامی که بُردی نوزاد چندین روزه ات را همسرت را امـا نـفـهــمــیـدم چــرا آهـی کـشـیـدی وقـتـی نـظـر کـردی قـد آب آورت را فـقـدان پیغـمبر دوباره می شد احساس وقـتی که می بردی عـلـی اکـبـرت را یا که بـگـو آوردن خـلـخـال مـمـنـوع یـا کـه درآور گـوشــوار دخـتـرت را مـن آرزو دارم فـقـط زیـنـب نـبــیـنـد روزی سر و موی پُـر از خاکسترت را |